
اشعار حسین پناهیزمان کنونی: Sunday 08 December 2019, 21:20 | |||||||||
|
اشعار حسین پناهی
|
Wednesday 17 September 2014, 14:15
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
غریبه بود آشنا شد...
عادت شد... عشق شد... هستی شد... روزگار شد... خسته شد... بی وفا شد... دور شد... بیگانه شد... فراموش نشد... توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Wednesday 17 September 2014, 14:19
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
بوفه بسته است
و دست من به ته پاکت تخمه های حیرت رسیده است! کو آجیل اشتغال؟ تنها دو کلاغ روشن برایم مانده است و یک اقاقیای تاریک و از این دارم هنوز یک پرده گذشته است! توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Thursday 18 September 2014, 13:56
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
من تعجب می کنم
چطور روز روشن دو هیدروزن با یک اکسیزن ترکیب میشوند و آب از آب تکان نمی خورد! توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Thursday 18 September 2014, 14:02
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
به ما می گفتند نباید پپسی بخورید گناه دارد!!!
وقتی به تهران آمدم اولین کاری که کردم از یک دست فروش یک پپسی گرفتم. درش تالاپ صدا کرد و باز شد بعد که خوردم دیدم خیلی شیرین است آن روز نتیجه گرفتم که گناه شیرین است...! توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Thursday 18 September 2014, 14:22
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چی کسی او؟ زنی است در دوردست های دور زنی شبیه مادرم زنی با لباس سیاه که بر رویشان شکوفه های کوچک سفید نشسته است رفتم و وارت دیدم چل ورات چل وار کهنت و بر دس بهارت پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد و این بار زنی به یاد سالهای دور سالهای گمم سالهایی که در کدورت گذشت پیر و فراموش گشته اند می نالد کودکی اش را دیروز را دیروز در غبار را او کوچک بود و شاد با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی سبز و سرخ و همراه او مادرش زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های کوچک نشسته بود زیر همین بلوط پیر باد زورش به پر عقاب نمیرسید یاد می آورد افسانه های مادرش را مادر این همه درخت از کجا آمده اند؟ هر درخت این کوهسار حکایتی است دخترم پس راست میگفت مادرم زنان تاوه در جنگل میمیرند در لحظه های کوه و سالهای بعد دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته است آنها را در آوازهاشان میخوانند هر دختری مادرش را رفتم و وارت دیدم چل وارت چل وار کهنت و بر دس نهارت خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها و دیدم سنگ های دست چین تو را در خرابی کهنه تری پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد و این بار دختری به یاد مادرش توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Sunday 05 October 2014, 08:30
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
حرمت نگه دار دلم ...گلم ...کین اشکها خونبهای عمر رفته من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو مهر و موم شده با اتش سیگار و متبرک ملعون کتیبه خوان خطوط قبایل دور این.. این سرگذشت کودکیست که به سر انگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ ارزویی نرسیده است هر شب گرسنه می خوابید چند و چرا نمی شناخت دلش گرسنگی شرط بقا بود به ایین قبیله مهربانش پس گریه کن مرا به طراوت به دلی که می گریست بر اسب وازگون کتاب دروغ تاریخش و آواز می خواند ریاضیات را در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها دو دوتا..چارتا چاچارتا.... پپنج تا... ششش تا... در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد با سر تراشیده و کت بلندی که از سر زانوانش می گذشت با بوی کنده بد سوز و نفت و عرق های کهنه... آری... دلم...گلم...این اشکها خونبهای عمر رفته من است دلم...گلم...این اشکها خونبهای عمر رفته من است توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Sunday 05 October 2014, 08:45
(آخرین ویرایش در این ارسال: Sunday 05 October 2014 09:02 ، توسط رها.)
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
می دانم که هیچکس نمیتواند عشق را بنویسد
اما به جای آن می توانم قصه های خوبی تعریف کنم گوش کن یکی بود یکی نبود زنی بود که به جای ابیاری گلهای بنفشه به جای خواندن اواز ماه خواهر من است به جای علوفه دادن به مادیان های ابستن به جای پختن کلوچه شیرین ساده و اخمو در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند صدای شیون در اوج است می شنوی؟ می دانی؟ از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است کودک خرگوش پروانه و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار در نامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند تا سند سوختن نویسنده شان باشند پروانه ها آخ تصور کن آن ها در اندیشه چیزی مبهم که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند یادم می اید روزگاری ساده لوحانه صحرا به صحرا و بهار به بهار دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم عشق را چگونه میشود نوشت در گذر این لحظات پر شتاب شبانه که به غفلت ان سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است وگرنه چشمانم را می بستم و به اوازی گوش میدادم که در ان دلی می خواند من تو را کسی را دوست میدارم. (با تلخیص) توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Sunday 05 October 2014, 09:08
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنی یک روز من سکوت خواهم کرد تو آن روز برای اولین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید... توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Sunday 05 October 2014, 09:11
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
برای اعتراف به کلیسا می روم
رو در روی علف های روییده بر دیواره کهنه می ایستم و همه ی گناهان خود را اعتراف می کنم بخشیده خواهم شد به یقین علف ها بی واسطه با خدا حرف میزنند توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
Sunday 05 October 2014, 09:14
![]() |
||||
|
||||
RE: اشعار حسین پناهی
عابد کنار برکه نشست
دست هایش در آب بود که دید آنسوی برکه زنی گلوبندش را به نمایش گذاشته است چشمانش را بست و در سکوت خواند > دور شو شیطان از من دور شو< چشمانش را که گشود زن صنوبری بود و گلوبندش ماه توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما !! |
||||
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
اشعار دکتر سید مهدی موسوی | گلایه | 140 | 36,013 |
Sunday 03 November 2019 10:48 آخرین ارسال: zhr1987 |
|
اشعار لیلا کرد بچه | رها | 30 | 4,796 |
Saturday 01 June 2019 20:30 آخرین ارسال: luna |
|
اشعار امید صباغ نو | helia | 33 | 5,541 |
Saturday 09 March 2019 16:02 آخرین ارسال: alighify07 |
|
اشعار علیرضا اذر | گلایه | 30 | 8,263 |
Thursday 07 March 2019 16:16 آخرین ارسال: saye |
|
فراق در اشعار پارسی | گلایه | 22 | 2,223 |
Thursday 07 March 2019 07:34 آخرین ارسال: گلایه |
زمان کنونی: Sunday 08 December 2019, 21:20